ای بنازم ناز زیبایت که در خواب هم تبسم کرده ای
عشق را لای پلکهای به هم چسبیده ات گم کرده ای
لحظه ای آرام نمیگیرد لبانم حرف دارد از بوسه ها
گوئی با لب های بسته ت سالها با من تکلم کرده ای
سیل ویرانگر گیسویت جهانم را به نابودی کشید
مگر دیوانه با امواج اطلس تو تلاطم کرده ای ؟
زهر اخمت بد رقم دردناک و مرگ آور شده ست
راستش را بگو ، تبانی با مار یا کژدم کرده ای ؟
میکشم خود را و هی جان می کنم تا یک غزل...
تو حافظ را ولی با گوشه چشمت تجسم کرده ای
( دلخون )