تا دل تنهای زخمی از نفس افتاده است
مرغک امید بختم در قفس افتاده است
مثل آن دختر که از ناچاری و بیچارگی
فحشا میکند لیک از هوس افتاده است
یا شبیه جنگجویی که بعد از یک نبرد
از دیارش آوای جرس افتاده است
خستگی در چهره اش موج میزند
روبرویش کشته بس افتاده است
مثل آن مادر شد حالم ....پسرش
در تصادف مرده ، پس افتاده است
در دلم آشوب وغوغاییس... زلزله
گویی که بازهم در طبس افتاده است
درد یعنی درختی خود ببیند شاخه اش
تبرشد پیش چشمانش سپس افتاده است
( دلخون )