اولش داغ بودم نفهمیدم که دریاتر شدند
چشمه چشمان من کزگریه زیباتر شدند
آمدی شیرین کنی خود را و فرهادت مرا
کوه ها از تلخیت هی تاب فرساتر شدند
در نبودت این همه تنهایی و غم به کنار
زخـم های کهنه ام بـا رفتنت واتر شدند
گریه ازچشمم ببرد سو وشدم یعقوب تو
گرگ های غم هم هارو بی پرواتر شدند
سهم من ازعشق جززخم وجزماتم نبود
شاعران هم حال ما دیدند ونیماتر شدند
حافظ و سیگار آوردم،حافظ جان مادرت!
گونه ی من هیچ ؛ چشم شعرهاتر شدند
( دلخون )