لخته های خون روی ایوان ریخته
باد بال و پرها را زیر باران ریخته
باد آمد خاطرات کهنه ای همراه خود
در دلم ، پشت دیوار زندان ریخته
باد آمد بوی یک عطر قدیمی با خودش
بین شهر و کوچه ها و دور میدان ریخته
چون درختی سبز بودم ... بی تو انگار
برگ هایم مثل فصل زرد آبان ریخته !
دوریت چنگیز شد، مرد عاشق پیشه را
بعد خاک و خون کشیدن در بیابان ریخته
انگار که بره ای را پاره پاره کرده و
گرگ بی رحم پیش پای چوپان ریخته
سوختن سهمم نبود افسوس و بدتر از آن
باد آهش را بر زغال روی قلیان ریخته
قهوه و هی قهوه و هی ... دیوانه ام نه؟
شاید عکس چشمت توی فنجان ریخته
( دلخون )