من که تنها بوده ام ؛ ازمن بریدند به درک
به جهنم که از این خانه رمیدند به درک
هر شب غم دل را به دل شعرنوشتم اما
هیچ یک حرف دلم را نشنیدند به درک
هر کسی در پی دلداده ومعشوقانش!
نوبت ماکه رسید سینه دریدند به درک
وقت صحبت همه حاجی،همه ملا و نبی
زیرو روها درپس پرده کشیدند به درک
" عاقلان مرکز پرگار وجودند ولی "
عاقلان نیز مرا خوار بدیدند به درک
چون مترسک که همه عمر به جز
زاغ وسارِ سرجالیز ندیدند به درک
(دلخون)