بوی آبان ، پاییز، پوتین ، من ، هیچ کس نیست
زمین بی حوصله،حالِ زیستن...هیچ کس نیست
برگ وبادی تلخ وسرد درکوچه جولان می دهد
جزصدای باد و مرد پنبه زن ...هیچ کس نیست
غیر بغض تلخ مادر... قرانی و یک ظرف آب
غیرعکست در وداعم نسترن هیچ کس نیست
حالت موزون و چشمان خمارت وقت رقص
توی دنیا جزتو بانو، بالرین هیچ کس نیست
حالا فقط خاطراتت درون کوله ام جا داده ام
راه میافتم کنار خط راه آهن هیچ کس نیست
روزهای سخت سربازی شاید فراموشت کنم
اما درپادگان هم جز تواصلا هیچ کس نیست
یک فشنگ دزدیده ام ،پست امشب ساعت دو
پشت برجک پـای آن نارون هیچ کس نیست
( دلخون )