لخته های خون روی ایوان ریخته
باد بال و پرها را زیر باران ریخته
باد آمد خاطرات کهنه ای همراه خود
در دلم ، پشت دیوار زندان ریخته
باد آمد بوی یک عطر قدیمی با خودش
بین شهر و کوچه ها و دور میدان ریخته
چون درختی سبز بودم ... بی تو انگار
برگ هایم مثل فصل زرد آبان ریخته !
دوریت چنگیز شد، مرد عاشق پیشه را
بعد خاک و خون کشیدن در بیابان ریخته
انگار که بره ای را پاره پاره کرده و
گرگ بی رحم پیش پای چوپان ریخته
سوختن سهمم نبود افسوس و بدتر از آن
باد آهش را بر زغال روی قلیان ریخته
قهوه و هی قهوه و هی ... دیوانه ام نه؟
شاید عکس چشمت توی فنجان ریخته
( دلخون )
نظرات شما عزیزان:
faryad 
ساعت10:31---4 ارديبهشت 1395
سلام بر آشنای اتاقک شعر ها و لحظه های خاطره
خیلی وقت بود سرک نکشیده بودم به کنج خلوت کده دنج و متین شما هنوز همان حس را دارد خوشحالم هنوز همان آوا انگار در کوچه های قدیمی پرخاطره عبور میکنم.
آزاد آزادم ببين چون عشق درگير من است
ديگر گذشت آن دوره که تقدير زنجير من است
شايد نمي داني ولي از خود خلاصم کرده اي
آيينه خالي فقط امروز تصوير من است
با عشق تو بر باد رفت آن آبروي مختصر
من روح بارانم ببين چون عشق تقدير من است
پاسخ: سلام و سپاس از شما. مشتاق دیدار. یاد ایام بخیر. خوشحال شدم از حضور گرمتون.